آسمان با دیگران صاف است وبا ما ابر دارد می شود روزی صفا با ماهم اما صبر دارد
از غم غربت گرفت آیینه ی چشمم غباری کآفتاب روشنم گویی نقاب از ابر دارد
این زمان زندانیان بینی به ظاهر زنده اما زندگی چون مرده با اینها فشار قبر دارد
با خدا عهدی که بستیم،اختیار افتادو بشکست زآن زمان یک کاسه گردون ادعای جبر دارد
یک خطای تیر با ما پنجه ی ببری شد آری این قمار عشق ما حکم شکار ببر دارد
آفرینش را مسائل بس که لاینحل وبغرنج نی جوابش جفر داند،نی حسابش جبر دارد
پایه های کلبه ی من چون دلم لرزان وریزان بود لیکن اصطبل فلانی پایه ای استبر دارد
این خمار خاکساری در خم و خمخانه ی ماست خمره ی کبرو منی را ارمنی و گبر دارد
شهریارا صبر فرماید طبیب عشق لیکن صبر ماهم طعم تلخی چون گیاه صبر دارد
نظرات شما عزیزان: