یک روزعربی ازبازارعبورمی کرد که چشمش به دکان خوراک پزی افتاد ازبخاری که ازسردیگ بلندمی شدخوشش آمد تکه نانی که داشت برسرآن می گرفت ومی خورد.
هنگام رفتن صاحب دکان گفت:تواز بخاردیگ من استفاده کردی وباید پولش را بپردازی.مردم جمع شدن مردبیچاره که ازهمه جا درمانده بود بهلول رادیدکه از آنجا می گذشت. ازبهلول تقاضای قضاوت کرد. بهلول به آشپزگفت:آیا این مرد از غذای تو خورده است؟آشپزگفت:نه ولی ازبوی آن که استفاده کرده است.بهلول چندسکه نقره ازجیبش بیرون آورد وبه آشپز نشان داد وبه زمین ریخت وگفت:ای آشپزصدای پول را تحویل بگیر.
آشپز باکمال تحیرگفت: این چه قسم پول دادن است!؟بهلول گفت:مطابق عدالت:((کسی که بوی غذا رابفروشد درعوض باید صدای پول را دریافت کت)).
نظرات شما عزیزان: