شنیده ای که توان انتظار یار کشید /نمی توان وسط کوچه انتظار کشید
بیا که چند توان انتظار مقدم تو /قدم زنان به خیابان لاله زار کشید
به صد امید رسیدم به وعده گاه ولی /نیامدی وامیدم به انزجار کشید
زبی وفایی توکار من چنان شد زار /که با خیال تو کارم به کارزار کشید
برو که قصه ی بدقولی تو را خواهم /میان شهر دراین گیرو دار جار کشید
کجا رواست که از دست دوست هم بکشد/کسی که این همه از دست روزگار کشید
مکن شکارم ازاین بیشتر که صید دلم /ز دام زلف تو هم نقشه ی فرار کشید
اگرتوعیسی وقتی نیاز ما به دمی است/بیا نترس نخواهم تو را به دار کشید
چوشاهد ملکوتی به شهر عشق آمد/زمانه قرعه به اقبال شهریار کشید
نظرات شما عزیزان:
مردان جوان از خیمه گاه خود به سوی عزیزان باز می گشتند
سگان قریه خاموشند در شولای مه پنهان
می گوید به خود عابر بیابان را سراسر مه گرفته است
بیابان را سراسر مه گرفته است